جدول جو
جدول جو

معنی متمسک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متمسک شدن
متوسل شدن، توسل جستن، دستاویز جستن، متشبث شدن، وسیله قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بر افتادن ور افتادن ترک شدن: شده متروک ازان تصویر مانی شده منسوخ ازان تمثال آذر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمیز شدن
تصویر متمیز شدن
جدا شدن تمیز شدن جدا شدن: صفت این خون متمیز شود از خون استحاضه
فرهنگ لغت هوشیار
جایگیر شدن جای گزیدن جای گیر شدن جای گزیدن ثابت ماندن: بر سریر ملک و سلطنت متمکن شد، دارای مکنت و مال شدن، توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرکز شدن
تصویر متمرکز شدن
جایگزین شدن، میان گرفتن کیان گرفتن جای گزیدن مرکز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسل شدن
تصویر متوسل شدن
ویچیرستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرک شدن
تصویر متحرک شدن
جنبیدن وزیدن لانیدن حرکت کردن جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بافرهنگ شدن، فرهیخته شدن، پیش رفته شدن، مبادی آداب شدن، شهرنشین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاسی جستن، تاسی کردن، تابع شدن، پیروی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قداست یافتن، تبرک یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رهاشدن، ول شدن، متروکه شدن، ترک شدن
متضاد: آبادشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخوردار شدن، بهره ور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهره مند شدن، کامران شدن، کامیاب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواستار شدن، تمنا کردن، تقاضا کردن، درخواست کردن، خواهش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردن کشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمرکز یافتن، یک جا جمع شدن، جای گرفتن، درمرکز قرار گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن، مستقر شدن، جای گرفتن، مقیم شدن، متمکن ماندن، توانمند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملتجی شدن، متشبث شدن، دست به دامن شدن، واسطه قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن، محزون گشتن، پژمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد